بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

باران یعنی زندگی

نوروز 91

باران خوشگلم امسال لحظه سال تحویل خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ تو تهران بودیم و شما هم مثل پارسال در خواب ناز داشتی با ماه و ستاره ها و عروسکات بازی میکردی. این عکست لحظاتی بعد از سال تحویل: راستی خونه دختر خاله نسرین هم رفتیم و کلی با "همستر" رومینا بازی کردی. بازی که چه عرض کنم داشتی میکشتیش. یه کمی هم از پیانو زدنت فیض بردیم. دختر خاله سیمین هم با نی نی تو شکمش اومده بود ایران و خیلی از دیدنش خوشحال شدیم.این هم عکس:  فیلم بلاهایی که سر همستر بیچاره آوردی را نگه داشتم. تا ببینی چقدر نترس بودی   ...
17 فروردين 1391

سفر به شیراز

نازنازی مامان چند روز پیش واسه اولین بار سه نفری رفتیم شیراز. سفر کوتاهی بود. به دلایلی به من نه تنها خوش نگذشت بلکه... قسمت خوب ماجرا رفتن به خونه عمو مهدی و زهرا خانم بود. یک روز هم باهاشون رفتیم تخت جمشید.اونجا عکس هم گرفتیم . مامان و بابا هم اسب سواری کردند. خیلی خوب بود. میدونی من همیشه دلم می خواسته که یک اسب سفید و خوش استیل داشته باشم. شاید یه روز بیاد که واسه شما بخرم. البته اگه دوست داشته باشی. وقتی هم برگشتیم بوشهر، خاله شیما یک غذای خوشمزه درست کرده بود. عمو بهروز زحمت کشید آورد و ما هم سریع زدیمش تو رگ. این هم عکس باران خوشگله در حافظیه و تخت جمشید:( عکس ها آپلود نمیشه)       ...
7 مرداد 1390
1